خفه خون گرفتم ...

ساخت وبلاگ

 

  

**********

ساعت 6 یه شب پاییزی بود .هوا خیلی سوز داشت .دستهام از کرختی دیگه نا نداشت .زنگ واحد اول رو زدم .

- بله؟ (صدای آیفون به شدت نویز داشت و خرخر می کرد طوری که صدای فرد  بسیار ضعیف و نامفهوم بود)

  _ سلام مامور سرشماری هستم .اینترنتی ثبت نام کردین؟

 - بله الان میام جلوی در .

 با خودم فکر کردم که بهتره زنگ واحد دو رو هم بزنم شاید اونا هم کد آماری داشته باشند و نیازی به انجام مصاحبه نباشه . و اگه نداشته باشند هم باز بهتره جلوتر خبر بدم که زودتر آماده کنند . زنگ زدم .

 - بله؟

  _ سلام مامور سرشماری هستم شما اینترنتی سرشماری رو انجام دادین ؟

- نمیدونم شاید شوهرم انجام داده باشه.

  _ میشه ازشون سوال کنین ببین که انجام دادند یا نه ؟

_ شوهرم پایینه .

   - بی زحمت یه تماس بگیرین بگین بیان جلوی در و اگه ثبت نام نکردند مدارکتون رو هم بیارند .

_ باشه .

همین طور سرم تو تبلت بود و داشتم فایلشون رو از حالت خانوار غائب به حالت انجام مصاحبه تغییر می دادم که صدای خرخر و نویزدار آیفون بلند شد .

انگار کسی آیفون رو برداشت تا چیزی بگه . تیز شدم و به آیفون نگاه کردم . ولی کسی حرفی نزد . سرم رو پایین انداختم و کارم رو ادامه دادم .

بعد از چند ثانیه انگار کسی در گوشم با صدای نفس مانند ( بدون آوا ) گفت :

 - بله ! کار داری ؟

سرم رو بلند کردم و اطراف رو نگاه کردم .کسی نبود . انگار صدا از تو آیفون بود . اول فکر کردم بچه ای از اون خونه اومده پای آیفون و داره شیطنت می کنه .

تو این مدت این اتفاق خیلی افتاده بود و تقریبا عادی بود برام .اما امشب انقدر هوا سرد بود که من حوصله شوخی و گفتگوی کودکانه ، و انرژی برای مکالمه اضافی رو نداشتم .توجهی نکردم .اما باز تکرار کرد .

_ بله کاری داری؟ چکار داری ؟

بعد از چند بار تکرار یهو خشکم زد .صدای بچه نبود . انگار یه آدم بزرگسال بود . کم کم رخوت، پاهام رو هم گرفت ولی این بار نه از سرما که از ترس بود .

 ترکیب صدای نجوا مانند با نویز و خرخر آیفون بعلاوه کوچه تاریک و خلوت ، ترس عجیبی به دلم انداخت .

 - خدایا این دیگه کیه ؟ مگه هر دو واحد جواب ندادند؟ پس این صدای نجوا چیه ؟

نمی تونستم سرم رو بلند کنم حتی به آیفون نگاه کنم . جوابی ندادم . وانمود کردم که آیفون خرابه و من صدایی نمی شنوم.

بعد با خودم فکر کردم که احتمالا هیچ کدوم نیان پایین .تصمیم گرفتم که برم و برای هر دو عدم همکاری ثبت کنم.

رفتم به سمت ماشین ستاد . باز با خودم گفتم نه .شاید دارند دنبال مدارک می گردند یا لباس گرم می پوشند که آماده شن و بیان پایین .این نامردیه که بذاری و بری ، و الکی عدم همکاری بزنی. پشیمون شدم .کنار صندوق عقب ماشین ایستادم ولی دیگه جرات نداشتم برگردم جلوی در خونه . بعد از چند ثانیه ، از قسمتهای شیشه ای درب پارکینگ دیدم که کسی داره میاد جلوی در . تو توهمات ذهنیم هر چهره کریه و وحشتناکی رو که ممکن بود تصور کردم .( دروغ چرا حتی به روح و جن و ... هم فکر کردم)

در باز شد . یه خانم با چادر گلدار خونگی اومد بیرون. حرکت کردم به سمت در . هنوز قیافه اش پیدا نبود . من رو که دید شروع کرد به صحبت کردن. ولی صدایی نمی اومد. اول فکر کردم لاله . نزدیک که رسیدم صدای حرف زدنِ در گوشی مانندش رو شنیدم . انقدر وحشت زده بودم که اصلا نفهمیدم چی گفت . من شروع کردم که : شما ثبت نام اینترنتی انجام دادین ؟

 _ بله .

 - واحد چند هستین ؟

 _ یک .

آرومتر شده بودم . سر شوخی رو باز کردم که : صداتون چی شده ؟ من رو که ترسوندین ؟ خخخخ

 _ خخخخخ  صدام گرفته . خفه خون گرفتم ( به شوخی و با خنده)

 - دور از جونتون . کد رو نیاوردین ؟

 _ نه الان میرم میارم .

-  واحد دو چی ؟ کسی ساکن نیست ؟ زنگ زدم ولی پایین نمیان ؟

 _ من بهشون می گم .

 - خدا خیرتون بده .

خانم می خندید ( البته بدون صدا) و با چهره گشاده جواب من رو میداد و سعی می کرد که به من نزدیک شه که من صداش رو بشنوم ولی من همش خنده های موزیانه شخصیتهای بد فیلم ها به ذهنم میرسید ( اون صحنه ای که چهره شخص به ترسناکترین چهره تبدیل میشه) و باعث می شد همچنان فاصله خودم رو با اون حفظ کنم . تو این مدت که اون خانم بره و کد آماریش رو بیاره اقای واحد دو هم رسید و مدارکش رو داد . شروع کردم به ثبت ولی ایستادن اون خانم پشت سرم و خارج از دید بودنش ، و اصرار اون آقا برای انجام مصاحبه تو راهرو به دلیل سردی هوا ، در تمام مدت مصاحبه ، من رو مضطرب و پریشان نگه داشت .

می نویسم از خودم ......
ما را در سایت می نویسم از خودم ... دنبال می کنید

برچسب : خفه خون گرفتن, نویسنده : 3daroniatc بازدید : 37 تاريخ : چهارشنبه 15 دی 1395 ساعت: 11:25